بانو...
دست هات را كه مي پوشم
دستكش هام
روي جا لباسي دق مي كنند!
من ، اما
خودمان را به خيابان مي سپارم
تا خط كشي شويم
و من تو را به همه نشان بدهم
حتي اگر
سرخي گونه هات
با زردي كفش هام، ست نشود
حتي اگر آينه هاي حسود
آن روي سگشان را نشانت بدهند!
...
نگاه مي كنم
به آينه اي كه از مردمك هات خريده ام
بگذار
آينه هاي ديگرزده
آن قدر پارس كنند
تا مجبور شوم
خرده شيشه هايشان را
با مژه هات جارو كنم
بعد صورت اتاق را بزك كنم:
با گل هايي كه پشت و رويشان تو هستي!
و پنجره ها را ببندم
تا نفس هات هوا را تازه كند
و شيشه ها از تميزي به برق گرفتگي دچار شوند!
...
بانو!
اگر معتقد باشي
اين مرد
با تو
یکی خواهد شد!...

+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و سوم فروردین ۱۳۹۱ ساعت 11:37 توسط one wish
|